حواسم نبود ...

ساخت وبلاگ

اخرین تقدیر

چیزی که خودم می نویسم 

الان بی حس ترین ادم روی زمین منم هیچ حسی ندارم نه شادم نه غمگین نه عصبانی نه آرام بی خیالترین هستم 

شاید بی انگیزه ترین 

حواسم نبود ......
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 16:45

تاوان نبودنت را چه جوری جبران کنم 

اینکه بودن و نبودنت فرقی نداشته باشه 

من تاوان حماقت خودم میدم نه تاوان نبودنت را 

نباید ساده میگذشتم از حسی که له کردی و رفتی 

جبران می کنم این حماقت را 

حواسم نبود ......
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 1:29

دلم هیچ بهاری نمیخاد . دلم میخواد امروز یک روز سرد زمستونی بود و من کنار بخاری بودم گرم اتیش بخاری به دور از سرمای بیرون 

دلم سر جاش نیست یعنی پایبند نیست 

دلم گیر اینجا نیست 

بریدم از ادمای اینجا

دلم جایی سالها دور از اینجا میحواد

حواسم نبود ......
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:46

امسال با پارسال برام هیچ فرقی نداره . چون هر روز که بلند میشم مطمن هستم روز تازه ای هست با اتفاقات تازه ...

من اینجوری زندگی می کنم 

فقط زندگی می کنم همین زندگی شروع تازه نمی خواد 

انگیزه برای ادامه می خواد

حواسم نبود ......
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:46

اتوبان کرج گرفتار شدیم ترافیک شدید . به هر ماشین نگاه مکنم مردم مغموم  و گرفته اند . مگر نه اینکه بعد تعطیلات حالمون باید خوب باشه

حواسم نبود ......
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:46

تاوان نبودنت را چه جوری جبران کنم 

اینکه بودن و نبودنت فرقی نداشته باشه 

من تاوان حماقت خودم میدم نه تاوان نبودنت را 

نباید ساده میگذشتم از حسی که له کردی و رفتی 

جبران می کنم این حماقت را 

حواسم نبود ......
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:46

تنهایی دارم سحری می خورم در حالی که به مریم زنگ میزنم تا بیدارش کنم .شوهرش روزه نمیگیره و خواب میمونه ... یهو دل پر می کشه سمت عید و رضایی که خالصانه می گفت از نماز خوندن و روزه گرفتنش ...و من چقدر اح حواسم نبود ......ادامه مطلب
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tapulmaz بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:46

امشب تولد امیر علی بود کادو واسش نگرفته بودم عصری با ابجی بزرگه رفتیم کادو بگیریم بجای خرید هدیه کلی واسه خودم خرید کردم اخر سرم ساعت نه بود هنوز کادوشو نگرفته بودم رفتیم یک فروشگاه همه چیز داشت بجز لباس مردونه اخرشم مجبور شدم یک دست تاپ و شلوارک بگیرم براش . سر هدیه باز کردن من کلی امشب سربسرش گذاشتند پسرها اخر رنگش ناجور تو ذوق میزد رنگ نارنجی ... رنگی که من نمیدونستم خوشش نمیاد !!! شب خوبی شد با اومدن ابی و افسانه .... خیلی وقت بود ندیده بودمشون ... امشب پارسا بد جور مشکوک میزد .... دیدن خاله زاده ها دایی زاده ها و کلا بچه های فامیل چسبید .... + نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 1 حواسم نبود ......ادامه مطلب
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : تولد,چهارم, نویسنده : tapulmaz بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 1:31

مدتی بود کوه نمیرم دیروز با یک گروه دیگه رفتم حوصله بچه ها ندارم مدتیه ... از افراد گروه دو نفر یکمی میشناختم ... پشت سرشون اروم حرکت میکردم لیدر اینا جوون تر بود نه مثل دایی ما .... سر ظهر دو تا از خانمها دعوت کردند باهاشون غذا بخورم نرفتم واقعا حالش نداشتم گرفتم خوابیدم کلی مزه داد بهم ... موقع برگشت یکی از اقایون پشت سرم میومد با هم حرف زدیم استاد دانشگاه بود چهل و پنج ساله ... فلسفه عجیبی داشت برا هر چیزی ... ازم پرسید چرا کوه میام گفتم همینطوری ... گفت دروغ میگم گفتم از کجا میدونی دروغ میگم گفت از اونجایی که ناشناسی و تنها عقب همه راه میایی ... پرسیدم خب این دروغش کجاست ؟ گفت از اونجایی ک حواسم نبود ......ادامه مطلب
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : چندی,میگذرد,بدون, نویسنده : tapulmaz بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 1:31

سر کار بودم مریمی زنگید که باباش مرده ....سر ظهر رفتم دیدم مراسم تشییع تموم شده بعد از ظهرم با ابجی اینا رفتیم مسجد رهی از بس گریه کرده بود چشمهاش ورم کرده بود دیگه از بس مرگ دیدم اینجور مراسما برام عادی شده رهی مگفت ترسیده وقتی باباش مرگ باباش به چشم دیده ولی من بعد مامان دیگه از هیچ میت و جسدی نمیترسم انگاری عادی ترین مساله روزمره میشنوم حتی خودم تعجب می کنم گریه هم نمی کنم گریه برای از دست دادن عزیزت بنظرم بیهوده میاد وقتی مرگ در یک قدمی هر کدوممون هست یا من دلم سنگ شده یا دیگران زیادی احساساتی هستند توی مرگ مامان هم زیاد گریه نکردم ...  خدا رحمتش کنه ادم خوبی بود تنها چیزی که معتقدم همین ج حواسم نبود ......ادامه مطلب
ما را در سایت حواسم نبود ... دنبال می کنید

برچسب : روزمره,عادی, نویسنده : tapulmaz بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 1:31